منزل لیلی

۵ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

به نام خدا....

 

من اجازه نمی دهم آدم ها روی من برچسب بگذارند..

زندگی اینطور نمی ماند..

من نمی گذارم

نمی گذارم مثل کشتی رها شده و بی هدف در دریای این جهان باقی بمانم تا امواج دنیا برای من هدف تعیین کنند..

  • عارفه بانو

به نام خدا

 

درست از همون زمانی که زندگی مطابق اونچه تصور می کردم و در ذهنم چیده بودم 

جلو نرفت زندگی  برایم مشکل و 

ذهنم پر از چالش شد...

 

شدم یک آدم با  سوال همیشگی که من از زندگی چی می خوام ..

اصلا من اینجا چکار می کنم ...؟؟

نمی خوام خودمو سانسور کنم یا مثل همیشه روی دردهام سرپوش بذارم ..من راهم رو به عنوان یک زن بومی وسنتی انتخاب کردم..

ازدواج ..و اندکی بعد فرزند آوری و بعد تربیت بچه ها گرفتاری بچه ها و اینکه انقدر سرگرم بچه و زندگی بشوم که یادم برود سال های عمرم چگونه می روند ..

 

مثل خیلی از زن های دیگر که یکهو سر چهل و اندی سالگی می نشینند به گوشه ای زل می زنند به خودشون میگن زندگی مثه پلک زدنی گذشت و نفهمیدیم کی انقدر پیر شدیم ..

این چیزی بود که من  برای خودم انتخاب کردم ...

 

ولی آنچه که پیش آمد همه ی این تصورات را برهم ریخت ..

 

من شدم یک آدم بی هدف بی انگیزه که نشسته به انتظار اینکه بالاخره یکروزی آن اتفاق خوبش بیافتد ..

امروز صبح که از خواب بیدار شدم ترجیح دادم قبل از هرکاری انیمیشن روح رو برای بار دوم اینبار با دوبله فارسی ببینم .

چون درست مثل همون روح کوچک سرگردان دنیای پیشین هی دور خودم می چرخم و می چرخم و میگم هدف ندارم پس هدف من کو ..

 

باید خیلی فکر کنم روی این فیلم تا درون مغزم جابیفتد و خوب به خورد مغزو هوشیاری ام برود ..

من هم شبیه یک روح سرگردانم..

مانده ام بین انچه انتخاب کرده ام و آن چه که پیش آمده ...

نمی دانم باید درست چکار کنم ؟

 

همین چند سال پیش هم موقع انتخاب رشته همینجوری و سرسری یک رشته ای که دوستش نداشتم انتخاب کردم ..

ولی باز موفق شدم ترمز دستی این کار بکشم و لااقل دانشگاه را کمی عقب بیاندازم تا روزی که واقعا علاقه شخصی خودم رو پیدا کنم. .

 

 

که هنوز شاید پیدا نکردم ...

من هنوز نمی دانم اگر به عقب برگردم و دوباره حق انتخاب به من بدهند چه راه و مسیری را برای خودم پیدا می کنم ...

 

درست شبیه روح کوچک سرگران انیمیشن روح شده ام ...

نه می دانم چه می خواهم نه می دانم چه می کنم و چه هدفی دارم ...

 

خیلی بد است یک نوع برزخ است .. اینکه ندانی چکار داری و چه چیزی ازا این زندگی می خواهی برزخ ترسناکیست که فعلا در آن به سر میبرم..

 

چند روز پیش به یک روانشناس پر مدعا که می گفت با کلاس های من زندگیت عوض میشه صحبت کردم ..

ولی خب ایشون نسخه پیچید که هرچه زودتر بچه دار شو ..

و بعد از اینکه گفتم فعلا صلاح و مصلحت خدانیست و نداریم .

گفت فلان ذکر رو بگو...

 

همین؟؟؟؟

 

کاش کسی فانوس زندگی را بدستم بدهد ...

خدانکند که این حال ادامه پیدا کند خدانکند

  • عارفه بانو

به نام خدا

 

 

دیگر عادت کرده ام به این دلی که هنوز می سوزد

زن بلاگر از خودش ونوزاد درون آغوشش استوری گذاشته اهنگ متن عمدا از تو میپرسم کجا را موسیقی متن کرده و لبخند می زند..

چیزی درون دلم می افتد می ریزد می سوزد ...

 

هیچ کس شاید نفهمد فقدان مادر نشدن با پرسیدن دیگران و جستجوهایشان شدیدتر و شدیدتر می شود ..

و از یک زن آدمی افسرده می سازد که هیچ کس دلش نمی خواهد اورا درک کند ...

 

دست من بود شاید هزار صفحه از احساس سردرگم هرروزم می نوشتم 

 از اینکه حتی خودم هم گاهی خودم را نمی فهمم 

از این که ساده تر بگویم نمی دانم چه مرگم شده ..

کاش زبان همه  ی آدم ها بسته می شد 

کاش اصلا کسی سراغ نمی گرفت کاش توی ذهنم نبود 

کاش این حس را نداشتم 

این حس  و تمایل به فرزند داشتن از کی و از چه زمانی درون وجودم آمد نمی دانم فقط می دانم دمار از روزگارم دراورده ..

 

خدایا ..

خدایا

خدایا ..

 

..

  • عارفه بانو

به نام خدا

همیشه به حال کسانی که مادرانی حامی ودلسوز داشتند غبطه خوردم 

البته اینجور ادم ها هیچ گاه رنج داشتن مادری کمال گرا نچشیده اند ..

بله زندگ کردن با مادر که برای جبران کاستی های زندگی خودش دلش می خواهد فرزند یا فرزندانش در بالاترین حد موفقیت باشند یکی از سخت ترین کارهای دنیاست ..

اگر بخواهم از این سختی ها بنویسم هم کم کم گریه ام می گیرد و هم حوصله می خواهد ...

ولی در نهایت چیزی که بعد از ازدواج برای من ماند .

یک مادر سخت گیر کمال گرای درونی بود ..

مادری که هرصبح با سرزنشش از خواب بلند میشوم  ازخودم راضی نیستم به خودم سخت می گیرم از خودم بدم می آید از نگاه کردن به خودم درون آینه واهمه دارم و دقیقا مادرکمالگرای درونم هنوزم هست ...

 

هفته پیش سعی کردم کمی به این مادر سخت گیر و اخمالوی درونم مرخصی بدهم و مجالی برای نفس کشیدن و بازی کودک ناکام درونم بگذارم باید اعتراف کنم هفته پیش تازه فهمیدم چقدر زیادی به خودم سخت می گیرم کار خاصی هم شاید انجام ندهم ولی تنها کارم اعصاب خوردی و ناراحتی و گوشه گیری بوده..

دلم به حال همسرم سوخت که گاهی باید منه سرخورده از سرکوفت های مادرسختگیر درونم را تحمل کند...

 

باید بیشتر روی این مادر کمالگرای درونم کارکنم ...

باید یک جای جلویش رابگیرم و کم کم از او بخواهم من و کودک ناکام درونم را تنها بگذارد و برود همانجایی که باید باشد ...

 

  • عارفه بانو

بسم الله الرحمن الرحیم  

 

از خودم هزاران بار میپرسم یعنی هنوز هم کسانی هستند که میان زرق و برق این دنیاهای مجازی که دل و چشم همه را برده به گوشه ی این فضا پناه بیاورند ..بنویسند و عده ای دیگر بخوانند ..

خواهشا اگر خواننده ی وبلاگ هستید حتی شده با یک نقطه هم پاسخ بدهید که هنوز نای خواندن احوالات دگران را دارید بلکه من هم کم کم و ارام ارام دوباره جانی به واژه های تلنبار شده در ذهنم را بدهم و بنویسم ...

 

راستش من بیشتر از قبل تشنه ی  نوشتن هستم ..

امسال 24 سالگی را تمام کردم و بیشتر ازقبل احساس می کنم بزرگ شده ام ولی بیشتر ازقبل دلم می خواهد بچگی کنم ...

 

آه که از زمین و آسسمان حرف دارم که تایپ کنم...

وبلاک نویسی شروع یک زندگی تازه را برای رقم زد و مرا به همدم زندگی ام رساند 

محال است فراموشش کنم...

 

امان از این زرق وبرقت اینستاگرام که واژه های تلنبار شده در وجوم و دردهایی که باعث جاری شدن کلمات می شوند در میان حاشیه های تو گم می شوند ...

 

آه از دردی که برای هیچ کس قابل تحمل نباشد ..

 

یعنی هستند کسانی که هنوز بخوانند ؟ تورا به خدا بگویید که هستید...

 

  • عارفه بانو