درمن عذابیست مداوم ازآنچه که باید بران صبرکنم و نام آن را حکمت گذاشته اند...
گاهی باخودم می گویم کاش اصلا به این دنیا نمی آمدم
کاش اصلا منی نبود ..
گاهی زندگی جان ادم را به گلو می رساند
اما نه می توان به کس گفت و نه می شود اعتراضی کرد ..
هیچ کس همدردی نمی کند ...
بالاترین درجه انسانی شنیدن دردهای فرد دیگری نهایتا اشک کوچکی باشد که بروی گونه ای روان شود .
خب بعداز آن چه ؟؟؟ازدرد ها که کم نمی شود ...
شبیه زخمی بروی جسم روح زخمی هم درد می کشد ...
جسم را می توان با مسکن ارام کرد ما روح را با چه چیزی؟؟؟
وقتی زخم روحت با گذر مان عمیق و عمیقتر می شود...
دردها ززمانی بیشتر می شوند که انسان های که از ان ها توقع درک کردن داری روترش می کنند نه برای حال تلخ تو برای لحظه ها و حال خوبشان که تو خراب کرده ای.
اینجاست که شک میکنی آیا واقعا دوستت دارند ؟؟
وقتی خواسته هایشان از تو ..ازخود تو برایشان مهمتر است
آیا دوست داشتن همین است؟؟
هرروز صبح با روحی خسته چشم باز می کنم
کی می شود که این وضعیت تمام شود
و روح من با نشاطی عمیق دلش آفتاب هنگام طلوع را به رویاهای پوچ درخواب ترجیح دهد ..
تلخ است
این روزهای بلاتکلیفی برای من تلخ می گذرد ...
- ۲ نظر
- ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۴۲