منزل لیلی

رویا پردازی پاییزی.....

سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۰۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 


به او گفتم : می خوام رویا پردازی کنم..می خوای برای توهم بگم که باهم رویا پردازی کنیم ...


با اشتیاق گفت:اره اره خیلی ام عالی بگو ببینم ...


چشمامو بستم و رفتم تو دنیای خیالاتم ..جایی که به نظرم بهترین جای دنیاست ..گفتم :یه جنگل پاییزی رو تصورکن که درختای خیلی خیلی بلند داره ....وسط این جنگل یه کلبه ی چوبیه .. ازهمین کلبه های چوبی داستان هاو فیلما ....ازهمینا که پله میخوره و میره بالا تا به در ورودیش برسی...درو که باز می کنی اول یه پنجره میبینی که روی دیوار روبروییه میتونی اونطرف کلبه رو ببینی .زمینای پرازبرگای زرد و قهوه ای و نارنجی..سرتو که بچرخونی یه شومینه کوچیک میبینی که اتیشش روشنه و یه کتری بالاشه ..یه کتری پراز اب جوش که امادس تا دوتایی یه چای بعدازظهری با کیک خونگی بخوریم...کنار شومینه چندتا تخت واسه نشستنه که با بالشت های کوچیک قهوه ای و سفید تکیه گاه داره..یه دونه ازهمون صندلی هایی که جلو عقب میره کمی با فاصله روبروی شومینه اس ..منو میبینی که نشستم و دارم قلاب بافی می کنم ...تو بهم لیخند میزنی و نگاهت به سمت اشپزخونه میره ...اشپزخونه نقلی و کوچولویی که  پنجره رو به جنگل داره پشت پنجره پر از گلدونای گله...توی قفسه های اشپزخونه پر از شیشه های مربا و ترشی که درهمشون پارچه چهارخونه سفید و قرمز زدم ...روی اجاق اشپزخونه غذای داغ داغ امادس...این کلبه ی قشنگمون پله هم میخوره میره بالا ..طبقه بالا سه تا اتاق داریم ...برای من و تو ...دخترامون یه اتاق و پسراهم یه اتاق...ما یه خانواده ی شادیم...عصرها سبد حصیریمون رو پر از کلوچه و میوه می کنم ...کتری و قوری رو هم برمیداریم و میریم تو دل جنگل پاییزیه رویاییمون چای اتیشی و کلوچه میخوریم. بچه ها بازی می کنن..ببین دوقلو هم داریم همونجور که تو دوست داری...  

ببین اینجا نه تلویزیون داریم نه گوشی.  اینجا فقط خودمونیم و خدای بالا سرمون ازهمه دوریم از همه ی همه....

ببین ...امین....امین...


نگاهش میکنم خوابش برده...خندم میگیره برای خودم نشستم و رویا ساختم و امین خوابید....به ارامی پتو رویش می اندازم و می روم پشت میز اشپزخانه کز می کنم برای خودم چایی می ریزم و بازهم درون رویای دست نیافتنی ام غرق می شوم....

  • ۹۷/۰۸/۱۵
  • عارفه بانو

نظرات  (۳)

خیلی خواندنی بود...
  • دخترک مژده
  • سلام
    تصویرسازی،عاالیی بود!
    دیگه همسرتون توفیق نداشتن که این زندگی رو حتی گوش بکنند!
    پاسخ:
    سلام خواهرجانه مژده دهنده....
    اره دیوانه ی این رویام...
    اره دیگه توفیق میخواد
  • پیـــچـ ـک
  • سلام
    هههههه انتظارایی داریااا! حرف عادی براشون لالاییه! این که دیگه شبیه قصه شب بود.خخخخخ
    پاسخ:
    سلام انتظارنداشتم اتفاقا خوشم اومد خوابید. ..:)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">