زندگیه وبلاگی...
بسم الله الرحمن الرحیم ...
بقیه رو نمیدونم اما من یک قسمتی از زندگیم گره خورد به وبلاگ...
یعنی چطوری بگم اگه وبلاگ نویسی و خوانی نمیکردم در شرایط فعلی شاید نبودم...
چون داستان ازدواج من به این موضوع بسیار مرتبطه...
زمان وبلاگ نویسی در بلاگفا با یک سری از خانم ها وبلاگنویس مذهبی دوست شده بودیم ...همسر سیدعلی ..طلبه اینده ..و خانم های مذهبی. دیگه...
در یکی از همین وبلاگ خوانی ها برخوردم به نظر یکی از خانم ها که بنظرم جالب بود چون همشهری بودیم ...
نمیدونم چی شد که باهم اشنا شدیم وشماره ی همو گرفتیم ..
و بعد درتماس بودیم....
بهانه ی تماس ها داداششون بود که دنبال همسر میگشت.
القصه که بعد دوسال معلوم شد قسمت ما باهم پیوند خورده و شدم عروس خانوادشون و خانمه همون داداشش که 2سال دنبال زن میگشت
البته توی خانواده بهم گفتن برا بچه ها این ماجراتو نگو بداموزی داره..
اخه مورد داشتیم یه بچه ها فهمید برگشت گفت :حالا بگین مجازی بده
حالا منم نمیگم خوبه که ...از فردا همه برن دنبال بختشون تو کامنتا ها ...
قسمت ما این بوده
و الا در اکثر مواقع بی فایدن
گفتم که اینجا هم بداموزی نداشته باشه....
پ..نوشت؛ فامیلامون درک نداشتن وبلاگ چیه و اشناییمون چجوره براهمین فکر میکردن خدایی نکرده من و اقای همسر رفیق رفاقتی بودیم که بعدا رفع سو شدیم
- ۹۸/۰۶/۲۸