- ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۰۵
بابد اعتراف کنم از انتخابات /از تبلیغات/ از یحث/ازمناظره/از ادم های نفهم/از حامیان ناران/ از هرچیزی که فلش بخورد به انتخابات
حالت تهوع گرفتم ....
خدایا زود بگذره خسته شدیم از بحث و کنایه
یکی از دانش آموزای مدرسه ای که پدرم در اون درس میده به افتخار روز معلم برای همه ی معلم ها کارت بازی شهربازی سرپوشیده سیتی سنتر اصفهان رو گرفته بود(بچه های مدرسه غیرانتفاعی ان دیگه )البته پدرم میگفت که این دانش اموز رو نمیشناسه و اون به تعداد معلمین رفته و کارت گرفته دورهم باشیم( البته بابا میگه اینا یجورای دارن دم معلم و مدیرا رو میبینن که آره برا نمره و این ها)
ماهم دیروز رفتیم تا داداش کوچیکه رو ببریمش و از این کارت استفاده کنیم
در بدو ورود خانم خوش اخلاق پذیرش گفت می تونین 20 عدد بازی انتخاب کنین که بلیط نداشته باشن ...
ماهم تشکر کرده و دربه در دنبال بازی هایی که تیکت نداشته باشن میگشتیم که دست آخر برخوردیم به یک مجموعه بازی که سرزمین عجایب و قلعه جادویی بهش میگفتن مجموعه ای از تونل های در هم پیچیده و یکسری بازی و سرسره....
خب هیچ بچه ای غیر از داداش کوچیکه ی من اونجا نبود ..شاید به خاطر بی مشتری بودنش چراغ ها و وسایلش هم کار نمیکرد یکجوراییی خیلی شبیه تونل وحشت بود اثرات بازی هنوز به درو دیوار اونجا بود ولی از هیچ بچه ای خبر نبود
داداش من هم جرات نمیکرد بره والا سقف های کوتاه و نور کم آدم بزرگاشم میترسونه..
ازجایی به بعد بچه رفت که خودش بازی کنه منتها به سبب پیچ در پیچ بودن بازی رفت و رفت ولی نتونست برگرده وشروع کرد به جبغ داد و کمک خواستن ...
از بالای پنجره کوچیک بازی من و بابا رو نگاه میکرد و گریه می کرد( که من و باباهم گریمون گرفته بود و دلمون ریش شد )
حس اینو داشتیم که انگار تویه ساختمون در حال آتیش گرفته و کمک می خواد ..
خلاصه که یکی از آقایون مسوول اونجا شروع کرد آژیر کشیدن و رفت داخل وسایل بازی و کودک تنها و در راه مانده ی مارا نجات داد...
خداوکیلی اینایی که این وسایل رو طراحی میکنن هوش اینو ندارن این راه پیچ در پیچ یه علامتی داشته باشه بچه بتونه خودش تنهایی برگرده:/ ...
پ.نوشت: میخواستم برم کمک داداش کوچیکه منتها آقایه گفت نه نمیشه بزار بازی کنه حالا بچه داشت خودشو میکشت از گریه ها
پ.نوشت 2 : خلاصه که خاطره ی بدی شد
تحقق رویا ها دوحالت دارد :
اینکه در واقعیت به حقیقت بپیوندد
و یا اینکه در یک کتاب و یا فیلم تجسم پیدا کند...
داستان اخرین حرکت قهرمان همواره یکی از آرزوهای کودکی من بوده ،هست ،احتمالا خواهد بود.
بلیط جادویی و وارد شدن به پرده جادویی سینما !!!!
.....
فیلم درسال 1993 ساخته شده و احتمالا ده ها بار برای تماشگرانش به اجرا رفته ولی برای من که اولین بار این فیلم را دیدم انگیزه ایست تا دوباره ببینمش ....
من عاشق به حقیقت پیوستن رویاها و زنده شدن تخیلات در دنیای واقعی ام :)
عاشق پوشیدن جوراب سفید با کفش های سیاهم..
حس تضاد بیشتر از حس همرنگ بودن به چشمم ارامش می دهد...
اگرچه از اصول مد و شیک پوشی این است که جورابت همرنگ شلوارت باشد ولی من عاشق پوشیدن جوراب سفید با شلوار و کفش سیاهم.....
شاید این حس از بچگی هایم سرچشمه می گیرد درحالی که مادرم همیشه جوراب سفید با تورهای چین خورده پایم می کرد...
اصلا اگر بخواهم کودکی هایم را به یاد بیاورم همیشه خودم را درون یک پیراهن یاسی رنگ و ساق سفید همراه با جوراب با تورهای چین خورده و صندل جلوبازی که یک پروانه یاسی داشت تصور می کنم.....
شاید هم نشات گرفته از دوران مدرسه است وقتی صبح سردرگم وکلافه دنبال یک جفت جوراب تمییز می گشتم و دست اخر مادرم با یک جفت چوراب سفید و تازه از روی بند جمع شده جلوی چشمم ظاهر میشد حسم شبیه حس مردمانی بود که تردست یک خرگوش سفید از درون ان کلاه استوانه ای اش در می اورد بود...
اصلا شاید جوراب های سفید ا ز جفت مشکی شان خوشبخت ترند چه کسی می داند...
فکر می کنم روز ولادت امام زمان وسط این همهمه ها و هلهله ها اگر وقت شد کمی به خوده حضرت و خودمان باید فکر کنیم....
جشن هایمان هرسال پر زرق و برق تر میشود ولی دل هامان نه ....
اصلا کسی منتظر هست؟؟؟
انقدر میان روز و شب ها و ساعات و دقیقه ها گیرکرده ایم
که اگر همین نیمه شعبان هم نبود .....
اصلا یادمان می رفت که دنیا یک رهبر دارد
که به سبب اعمال ماو رفتار ماست که از نظر غایب است ...
روز ولادت اقا دلم شادی نمی خواهد وقتی مسلمانی نکرده ام و قدمی در راهش نگذاشته ام....
غصه باید خورد که هرسال سن اقایمان بیشتر می شود و
ما هنوز سردرگمیم.....
حتما دنیا باید ازاین ظالمانه تر شود تا.......
اللهم عجل لولیک الفرج ....
طراحی قبلی رو یکی از دوستان مذهبیم دید
اولش بهم گفت:وا این چیه !من بدم میاد ازش:|
بعد بهش گفتم :رفیق جان عزیزجان این طراحی رو خودم کشیدم
اونم گفت:خیلی خوبه ها ولی .... .........
حسابی امر به معروف و نهی از منکرم کرد D:
اقا امیرخانی مقدمه ی اون سیاهه صد تاییشون یه حرف قشنگ زده بود اینکه نه کسی با خوندن رمان مسلمون میشه و نه کافر ..
فک نکنم کسی ام با نقاشی از فیگور های مختلف از دین خارج بشه ها...
کاش یکم فکر می کردیم
گاهی وقت ها هم نباید حرف زد :)
پ.نوشت:طراحی جدیدم هم اولین تجربم هست با مداد کنته :)