منزل لیلی

عاشق پوشیدن جوراب سفید با کفش های سیاهم..
حس تضاد بیشتر از حس همرنگ بودن به چشمم ارامش می دهد...
اگرچه از اصول مد و شیک پوشی این است که جورابت همرنگ شلوارت باشد ولی من عاشق پوشیدن جوراب سفید با شلوار و کفش سیاهم.....
شاید این حس از بچگی هایم سرچشمه می گیرد درحالی که مادرم همیشه جوراب سفید با تورهای چین خورده پایم می کرد...
اصلا اگر بخواهم کودکی هایم را به یاد بیاورم  همیشه خودم را درون یک پیراهن یاسی رنگ و ساق سفید همراه با جوراب با تورهای چین خورده و صندل جلوبازی که یک پروانه یاسی داشت تصور می کنم.....
شاید هم نشات گرفته از دوران مدرسه است  وقتی صبح سردرگم وکلافه دنبال یک جفت جوراب تمییز می گشتم و دست اخر مادرم با یک جفت چوراب سفید و تازه از روی بند جمع شده جلوی چشمم ظاهر میشد حسم شبیه حس مردمانی بود که تردست یک خرگوش سفید از درون ان کلاه استوانه ای اش در می اورد بود...
اصلا شاید جوراب های سفید ا ز جفت مشکی شان خوشبخت ترند چه کسی می داند...

  • ۴ نظر
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۴۷
  • عارفه بانو

همگام با مناظرات این نقاشی رو کشیدم که یوقت وقتم تلف نشه پا این چیزا ....
البته چیزایه خوبی یادگرفتم مثلا یه ضرب المثل جدید :
چراغی که به خانه رواست چرا بریم از کشورهای خارجی بیاریمD:
اقا خدایی ما مردم معطلیم واقعنا...
هیچ کس به تنهایی نمیتونه یه کشورو تغییر بده 
نشستیم یه نفر هولمون بده...
پس باید حالا حالا ها بشینیم....
من که به اقای حیدری مجری رای میدم ..
با ادب با عمل با شخصیت خندان 
حرفم کم میزنه ..

  • ۱ نظر
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۱۸
  • عارفه بانو

فکر می کنم روز ولادت امام زمان وسط این همهمه ها و هلهله ها اگر وقت شد کمی به خوده حضرت و خودمان باید  فکر کنیم....

جشن هایمان هرسال پر زرق و برق تر میشود ولی دل هامان نه ....

اصلا کسی منتظر هست؟؟؟

انقدر میان روز و شب ها و ساعات و دقیقه ها گیرکرده ایم
که اگر همین نیمه شعبان هم نبود .....

اصلا یادمان می رفت که دنیا یک  رهبر دارد
که به سبب اعمال ماو رفتار ماست که از نظر غایب است ...

روز ولادت اقا دلم شادی نمی خواهد وقتی مسلمانی نکرده ام و قدمی در راهش نگذاشته ام....
غصه باید خورد که هرسال سن اقایمان بیشتر می شود و
ما هنوز  سردرگمیم.....

حتما دنیا باید ازاین ظالمانه تر شود  تا.......

اللهم عجل لولیک الفرج ....

  • ۱ نظر
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۵۲
  • عارفه بانو
گل دخترای دبیرستانی حالا چه دوره اول چه دوره دوم توجه کنن..
یه لحظه بمن نگاه کنین جان من رودر رو چشم تو چشم
اهان حالا شد...
ببین دختر جون خواهره من دختره خوب  اینکه با روپوش خاکستری یا سرمه ای  و مقنعه ای که از بالا بیخ سرنه و از پایین تا رو شکمت افتاده  یه کیف شل و ولم تا زیر زانوت اویزونه...
باور کن عزیز جان اینکه یه کلاه گنده که تا زیر دماغت میاد گذاشتی رو ان پارچه نخی مقنعه ات اصلا جذاب نیستا ...
میدونم میخوای خوشگل باشیا میدونم دوست داری مرکز توجه باشیا   ولی باورکن این نوع تیپ و اونطرز لات واری راه رفتن جذابیت که نداره هیچچچ  ادم دلش میخواد بیاد گوشت که انداختی بیرون و رو بگیره جا مامانت بزنتت ....
ازاینا بگذریم اینکه با رفیقات وایمیسین لب خیابون واسه ماشینا جیغ میکشی و با صدای ته گلوت هو میکشی
هبچ حالی نمیده هااا ..
خداوکیلی یکم ابرو حفظ کن عزیز...
باور کن حاضرم خودم با پول خودم ببرمت شهربازی سوار اسباب بازی های پرهیجان بشی تا دلت میخواد جیغ بزن ولی ساعت 5 بعدازظهر کنار خیابون واینسا جیغ بزن...

 جانه من یکم دختر باش  ...

پ.نوشت:اعصابم کارد و خونیه از دست این دختره...
  • ۶ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۵۳
  • عارفه بانو

طراحی قبلی رو یکی از دوستان مذهبیم دید 

اولش بهم گفت:وا این چیه !من بدم میاد ازش:|

بعد بهش گفتم :رفیق جان عزیزجان  این طراحی رو خودم کشیدم 

اونم گفت:خیلی خوبه ها ولی .... .........

حسابی امر به معروف و نهی از منکرم کرد D:


اقا امیرخانی مقدمه ی اون سیاهه صد تاییشون یه حرف قشنگ زده بود اینکه نه کسی با خوندن رمان مسلمون میشه و نه کافر ..

فک نکنم کسی ام با نقاشی از فیگور های مختلف از دین خارج بشه ها...

کاش یکم فکر می کردیم 

گاهی وقت ها هم نباید حرف زد :)

پ.نوشت:طراحی جدیدم هم اولین تجربم هست با مداد کنته :)

  • ۵ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۳
  • عارفه بانو

قطعا که یکی از بهترین و آرامش بخش ترین 

کارها واسه من طراحی چهره اس ...

حتی اگه نتونم، بازم کیف میکنم ...

خیلی خوبه که آدم بدونه چی آرومش میکنه :)

شکرخدا :)

  • عارفه بانو


اصلا دلم نمی خواد آدم غمگینی باشم 

ولی اخرش یه اتفاقایی میوفته که انگار یه چیزی ته قلبم میسوزه واحساس می کنم الانه که قلبم وایسه نمیدونم تاحالا کسی ازاین حس ها داشته.....


من موندم چطور آدم ها می تونن نقش خدارو بازی کنن و واسه بقیه خط و نشون بکشن ....



نمیدونم شاید همه ی چیزهایی که باعث میشه قلبم بسوزه حکمت خداست  تا توی بهترین موقعیت تو بهترین حالت   حالم خوب شه .

همین

  • ۴ نظر
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۵۹
  • عارفه بانو
به خودم ثابت شده که ادم ها هرکدومشون  تو یه سنی می مونن..
سنی که خیلی دوستش داشتن و نتونستن ازش لذت ببرن ...

مثلا مامان من توی دوران دبیرستانش مونده هنوزم که هنوزه باور نمیکنه امروز شده 42 سالش و دوتا بچه داره ..هنوزم که هنوزه همون شیطنت های یه دختر دبیرستانی تو وجودش مونده و گاهی وقتا براش گریه میکنه.....

باباهم تو دوران اوج ورزشیش مونده روزایی که قبل ازنماز صبح تو تاریکی و سیاهی شب کوه صفه رو میگرفته و میرفته بالا تانمازو اونجا بخونه و بعدشم طلوع شهر رو از اون جا ببینه...

خوده منم دقیقا توی 15 سالگیم گیر کردم ....و فکر می کنم هنوزم که هنوزه دوره ی نوجوونیم رو پشت سرنگذاشتم ..بااین که 20 سال سن هم خیلی کمه منتها من باورم نمیشه که 20 سالم شده و5 سال از 15 سالگیم گذشته....
اینو وقتی فهمیدم که هردفعه با تشر اینکه:مگه بچه ای عین 15 ساله هایی  به خودم میاد..یا اینکه بعدازدیدن فیلم به شدت احساسی میشم و تا مدت ها بهش فکر میکنم و طوری درمورد فیلم فکر می کنم که انگار واقعیته......

شاید 10 سال دیگه باورم نشه 10 سال از 20 سالگی گذشته حتی وقتی خانم بشم که مطئنا خانم بشو نیستم  من توی بچگی هام موندم :|
  • ۲ نظر
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۴۸
  • عارفه بانو

می دونم من هرچه قدر  هم نسخه الکترونیکی کتاب دانلود کنم 

واسه من هیچی  کتاب با کاغذ نمیشه 

اصلا انگار کتاب خوندن با گوشی یا لب تاب جز کتاب خوندن حساب نمیشه ...

  • ۶ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۳۷
  • عارفه بانو

من مطمئنم اگه یه خون اشامه 109 ساله هم میومد خواستگاری من 

تنها ایرادی که بابا مامانم میگرفتن فاصله سنی زیاد بود :|

  • ۶ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۰۹
  • عارفه بانو