منزل لیلی

بسم الله الرحمن الرحیم 


حال و روز این روز هایم خوب نیست.....

نه برای گرانی 

نه. برای این مسائل اقتصادی 

نه برای این وضعیت نابسمان 

این ها که خواهد گذشت....


حالم خوب نیست برای اعتقاداتی که به بادشان می دهند....


حالم خوب نیست برای امام حسین.....

امام حسینی که حالا از گوشه کنار هرجا می روم مورد اهانتش قرار می دهند ...خودش را. پرچمش را. علمش را....


خدایا صبر بده تا تحمل کنیم و از طرف دیگر بی تفاوت نباشیم....


امام حسین یکبار درزمانه غریب خودش شهید شد...


دراین اوضاع احوال هر روز شهیدش می کنند بازبانشان 

با کارهایشان.....


دلم میخواهد برای امام.حسین بمیرم برای غریبی اش......



خدایا خودت به ما کمک کن دست از علی و آل علی نکشیم...



یاحسین

  • عارفه بانو

بسم الله الرحمن الرحیم 

صداش بلند شده بود که چی  ...که اینکه قدیما بهتر بود ..که میگن بچه های ما از این دوران بعدا چی چی خاطره داشته باشن با این اوضاع  ...از در و دیوار مینالید میگفت این چه وضعیه ما دیگه بچه نمیاریم نمیدونیم ایندش چی میشه....

میگفت و میگفت که یه نفر از همون دور و برا گفت:قدیما چه چیزیش خوب بود دقیقا؟؟؟؟

صف های طولانیش خوب بود ؟؟؟جنگش خوب بود؟؟؟؟کمبود امکاناتش خوب بود؟؟؟

طرف که صداش بلندشد گفت: خب بهتر از حالا بود !!!!

اون یه نفر گفت :میدونی چرا خوب بود؟؟؟چون مردم.اونوقتا قانع بودن اونوقتا یه لقمه نون داشتن و شکر خدا میکردن ..حلال خور بودن واسه همینم حرف حق رو بهتر درک میکردن .....

طرف ساکت شد و بحث همینجا خوابید تا سر سفره که تلویزیون داشت خبر نشون میداد 

طرف دوباره صداش رفت بالا که جمع کنین اوضاع مملکت فلان بیسار همش تقصیره......

اون یه نفر سریع گفت؛ترمز دستیی و بکش وایسا  ...همین چندوقت پیش نبود دم دمای انتخابات رگ گردن کلفت کرده بودی جلو همه وایساده بودی و حرف بد و بدتر میزدی؟؟؟؟

همین خودت بودی رای دادی که همچین شد.....

و باز سکوتتتتتت جمع.   "_"

اینروزا از این مکالمه ها انقدرررررر میشنویم که نگو...


خدا فقط بدادمون برسه و بهمون صبر بده الهی آمین

  • عارفه بانو

بسم الله...


شنیدین چی گفته؟؟؟

همین خانم سمت راستیه؟؟؟

باباهمین لیلا نه نه اشتباه کردم سرکار خانم ریحانه پارسا بازیگر19ساله تازه وارد!!

بعد از دیده شدنش در فیلم سراسر غصه و غم باد  پدر  یه عکسایی از خودش گذاشته که گویی  تازه به دوران ترین رسیدهای دنیا جامه دریده و همگی خود را به دریا ریختند منتقدان نیز از شدت درامدن چشمانشان  دیگه قادر به دیدن و انتقاد نیستند خخخ الکی...

بعد ازش پرسیدن چرا اونوقت چرا؟؟؟

اونم گفته که میخوام بگم شخصیت من با لیلای قصه فرق داره .....

بابا خانم بازیگر دیگه چکار منه بفهمین چقدر براش سخت بوده خودشو چادری و متدین نشون بده...

بگذریم...

و اما نفر سمت چپی  که خوده لیلاست دیگه اصلا لیلای واقعی ایشونه...

بگذریم....

  • عارفه بانو

بسم رب الشهدا...


بعد از اون سخنرانی دلنشین حاج اقا رفتیم برای کلاس پرسش و پاسخ...

کلاس پرسش و پاسخ کشیده شد به سمت بحث های تربیتی 

خانمی کنار من نشسته بود که از لحاظ جثه بهش میومد که 15یا 16سالش باشه اما تو حرفاش فهمیدیم دوتا بچه داره ریحانه و علی ...واقعا بهش غبطه خوردم هم بخاطر مادر بودنش و هم اینکه ریز به ریز مطالب تربیتی رو مینوشت...

مادرها همه نگران بچه ها بودن بچه هایی که تا همین چند وقت پیش اهل مسجد بودن اما جدیدا دیگه.حتی نماز نمیخوندن...

و حتی به سمت و سوهای دیگه کشیده شده بودند...

من به دقت به حرفاشون گوش میدادم و برای خودم تحلیل میکردم....جون قبلا توی یک گروه تربیتی تلگرام عضو بودم.و مطالبش رو دنبال میکردم. و کاش میتونستم بگم قبل از اینکه ببینید کی و چی بچتونو دین زده کرده یه نگاه به خودتون بکنید ایا شمایی که نمازخونید شمایی که از بچت توقع نماز داری تو خونه اخلاقت چطوره؟؟؟نماز میخونی و بهش گیر میدی؟نماز میخونی و حاضر نیستی بچه هاتو همراهی کنی؟؟ادعای نماز خونیت میشی و با زبونت بچتو ازار میدی .؟؟

توی اون کانال یاد گرفتم به جای اینکه همیشه سر پیکان رو..رو به بقیه بگیری اول بگیر روخودت... 

خلاصه جلسه تحلیل با خودم ادامه داشت که دعوت شدیم به نمایشگاه مهدویت... 

بهترین نمایشگاهی که توی عمرم دیدم...

نمایشگاه از اتاق های تو در تو درست شده بود اولین اتاق اتاقی بود که از سقفش کتاب های مهدویت اویزون شده بود و روی دیوارش شجره حضرت مهدی عجل الله از اولین پیامبر بعنی ادم تا خاتم کشیده شده بود...تنه های کوچیک درخت هم به عنوان صندلی اونجا بود که روش نشستیم و خانم راهنما برامون حرف زد...

اینکه از اینجا به غرفه های نشانه های اخر الزمان میریم...

و سفر یک ساعته ی ما به دنیای علامات اخرالزمان شروع شد...

انقدر که این نمایشگاه هیجان داشت 

حتی یک شهربازی هیجان نداشت....


وارد یک راهروی شدیم که چندتابلوی بزرگ توی اون بود ..

در این راهرو عکس منجی دین های دیگه در کتاب هاشون رو زده 

یهود مسیح  زرتشت و حتی بودا   و در اخر اسلام...

خانم راهنما دستشو روی اسم دین ها گذاشت و ازمون خواست تا نشانه های منجی هارو بخونیم 

درتمامی ادیان نشانه ی منجی اخرالزمان مثل هم بود 

عدالت پرور و یار مستضعفان. کسی که همه رو از ظلم طالمان نجات میده ........



یا صاحب الزمان 


ادامه دارد......

  • عارفه بانو

ای بابا این سوسول بازیا بما نیمده رمزو برداشتم باشد که برای همه مفید واقع گردد

  • عارفه بانو


یک     دو    سه     صدامیاد     خانما بیزحمت سیمو از اون پشت مشتا بدین بره 

اهیم یک  یک یک   دو دو دو    سه  سه سه 

خب مثه اینکه صدا میاد....

به نام مهربونه مهربونا

صدای اینجانب رو از قصر رویاها سکوی پرتاب به اسمونا 

یعنی خونه ی قشنگمون میشنوید :)

بعد از عروسیمون سردرگم بودم 

از اینور خونه به اون خونه مینشستم به خودم میگفتم خب حالا اومدیم سر خونه زندگیمون چیشد چکار کنم ...

همینطور بود دچار یک سردرگمی اساسی شده یودم 

حتی شوهرمم کلافه کرده بودم 

افسردگی گرفتم به معنای واقعی 

تا اینکه یروز دورکعت نماز خوندم از خدا خواستم تا راه های بسته ی زندگیمو باز کنه...

مگه میشه دست نیاز جلوی خدا دراز کنی و دست خالی ردت کنه 

مسیری جلو پام گذاشت که صبح تا شامم شکر کنم کافی نیست 

ان شا الله این مسیر رو مینوسم تا تازه عروسایی مثل من  هم که مطمئنم 

اکثرا دچار این حالت میشن از این حالت دربیان 

ان شا الله ....

##عیدتون مبارررک

  • عارفه بانو

بسم الله

و حقیقتاً هیچ‌کس سرش اون‌قدر شلوغ نیست که:

زمان از دستش در بره و شمارو یادش بره! 

همه چیز، برمی‌گرده به اولویت‌های اون انسان! اگه

اگه به هر دلیلی! کسی "تورو یادش رفت" فقط یک

دلیل داره: تو جزو الویت‌هاش نیستی، نه...

  • عارفه بانو

بسم الله....


یادت هست گفته بودم وقتی نیستی و دلتنگم چقدر عجیب میشوم...

حالا میفهمم

وقتی دیدارمان هم نزدیک میشود عجیب می شوم..

دلم نمی خواهد بخوابم 

میخواهم تا خوده صبح البالو پاک کنم 

الو هارا لواشک کنم 

چای بخورم 

و هی انتظارت را بکشم 


اینکه بشمارم چند ساعت دیگر به دیدارمان مانده 

لذتی دارد که تابحال بهتراز آن حس نکرده ام ......

  • عارفه بانو

بسم الله....


میگفت 6تا فرزند بودیم  و مادرم  24ساله بود که پدر امدادگر جنگ زده ها در جریان مددرسانی هایش شهید شد...


میگفت مادرم با سن کم خیلی سختی کشیده بود ..ازدواج که کردند خانه نداشتند پدرم صبح تا شب درمعدن کار میکرد و مادر هم ماست درست میکرد و میفروخت و شب باهم کم کم خانه شان را می ساختند...


میگفت:پدرم که شهید شد  مادرم ماند و ما بچه های کوچکش که به چنگ دندان گرفتمان و هم مارا بزرگ کرد  ....هم نان خانه دراورد....



بعد از چندین سال میگفت:اوضاع الان کشور را که میبینم میگویم برای چی پدر ما رفت برای چی جانش را فدا کرد 

میگفت راستیاتش من پدرم را می خواهم 

مگر ما چه چیزمان کمتراز اقازاده هاست 

به عقب برگردیم نمی گذاریم پدرمان برود 

ما پدرمان را میخواهیم.......

  • عارفه بانو

بسم الله ...

 

من شک ندارم در پس کوله پشتی ها و چمدان های مسافران ترمینال ها و ایستگاه ها و فرودگاه  ها نگاه های منتظر فراوانی پنهان است ..

من شک ندارم پشت سر مسافران همیشه یک چشم گریان هست  همیشه کسی هست که با لبخند مسافرش را  راهی کرده باشد و بعد از دور شدن  مسافرش در خودش فرو ریخته و همراه با کاسه ی آب و گل محمدی شناور رویش اشک ریخته و آیت الکرسی خوانده و برایش صدقه کنار گذاشته...

 

این ها همه برای این به ذهنم رسید که خودم مسافر دارم    که هر بار رفتنش   میبینم که جانم میرود.....

لحظه لحظه  فکرم درگیر اوست که حالا کجاست چکار می کند...

هرچند خاصیت کار او سفر است 

اما خاصیت من بی تفاوت بودن نیست ...

 

پ.نوشت : دلتنگی هارا از یه جایی به بعد باید قورتشون داد  ... از یه جایی به بعد دلتنگی ها میشن مرض میشن درد ناعلاج ....

باید دلتنگی هارو قورت داد صبح و ظهر و شب با آب فراوان..


  • عارفه بانو