بسم الله ....
همینجوری که برگه های ریحون رو از ساقه هاش جدا میکردم صداش زدم گفتم تورخدا یه دقیقه بیا بشین کنارم...
باید یک ربع دیگه میرفت ترمینال دکمه های پیرهنشو بست و اومد نشست کناردستم و گفت بفرما خانم جان!!
یه ساقه نعنا برداشتم و خیلی جدی گفتم : ببین ما خانما خیلی با شما ها فرق داریماااا...ما رو نباید جلوی گریه هامونو بگیرین...
خندید وگفت : خببب ...
حق به جانب ادامه دادم : ببین اصلانشم اصلانشم نمی خوام گریه کنم ولی (بغضضمو قورت دادم ) توروخدا زود برگرد ...
سرمو انداختم زیر و اخرین برگ ریحونم از ساقش کندم ...
یه قطره اشک از چشمم چکید روی دستم ...
خدبد وگفت: بابا من که جایی نمیخوام برم ..گریه نکن .
با لجبازی گفتم : اصلانشم دلم برات تنگ نمیشه فقط فقططط (بغضم ترکید) خب دلم برات تنگ میشه ....
پ.نوشت: چرا خانما وقتی احساساتشون جریحه دار میشه کلماتشون برعکس میگن؟
- ۰ نظر
- ۰۲ تیر ۹۷ ، ۰۰:۱۳