منزل لیلی

اگر مادر شدم...

يكشنبه, ۵ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۰۱ ب.ظ

مقصر اصلی اش را نمی دانم
ولی از وقتی که پا به سن نوجوانی گذاشتم و در جوش و خروش احساسات و آزمون خطاها بودم
برگه ی رابطه ی من و مادرم برعکس شد
و ما روز به روز ازهم دور شدیم...
شاید بخاطراین بود که همیشه ترسه این در  وجودم بود که خدا نکند یک روزی مچم را بگیرد و مرا لو بدهد ..
اهل شرارت نبودم  ولی عاشقی چرا ...
دختر های دیگر هم هر روز به حجم ارایششان می افزودند من هر روز دلباخته تر میشدم..
از همان عشق های نوجوانی که می اید و می رود و یکطرفه اند .. 
از همان ها که همه چیز برای آدم را زیبا می کند
مهربانتر می شوی و صدالبته آسیب پذیر تر...
این ها که ارزش نوشتن ندارد 
من از خودم و مادرم می نویسم 
که در یک برهه زمانی چقدر باهم جنگیدیم ..
همیشه از ترس مادرم بهترین لحظه ها در نظر خودم به بدترین ها تبدیل می شد ...
مادرم همیشه دنبال این میگشت که یک اشتباه و خطا در کار های من پیدا کند
و عاقبت یک روز آن نقطه ضعف مرا پیدا کرد و تمام ...
بعد از ان روز نحس بعداز ان روز که مادرم همانند کارگاهان فاتح از تحقیقات جرم شناسی  پشت تلفن اشتباهاتم را به رخم می کشید  به همه چیز بدبین شدم و از همه چیز بریدم...
نمره های درسی ام افت کردند و روی  همان ضعف تا سال اخر ماندند ..
هیچ دوستی برای خودم انتخاب نکردم ..
منزوی شدم
از ظاهرخودم چشم پوشیدم و وزن اضافه کردم
و به مادرم هیچ وقت اعتماد نکردم..
و همیشه فکر می کنم تمام حرف هایش فافد حقیقتند...

اما یک تصمیم اساسی گرفتم ..
اگر زمانی مادر شدم و صاحب دختر  همیشه دستش را میگیرم تا باهم از میان جاده های روزگار رد شویم نه اینکه مثل سایه ای مخوف پشت سرش باشم تا هروقت درون چاه افتاد خودم را کنار بکشم و بگویم تقصیرتوست..

تمام..

  • ۹۵/۱۰/۰۵
  • عارفه بانو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">