منزل لیلی

سفرنامه 1

يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۵۴ ق.ظ

(بسم رب النور)

یکی از جذاب ترین اتفاقاتی که خداخواست  تا بعداز ازدواجم رخ بده  سفره پیاده روی اربعین بود....

هرچندکه به همین سادگی هم برام اتفاق نیوفتاد ..همسره گرامی به شدت معتقد بود که توی این سفر جای خانم ها نیست ولی من از یه طرف دلم تجربه کردن این راهو میخواست و از طرف دیگه یک هفته دور بودن آقایه همسر خیلی برام سخت بود  خصوصا وقتی که گفت  حتی تلفنم هم اونجا خاموش میکنم ..من شدم اسفند رو آتیش و بهونه گیری هام شروع شد  ..

تا اینکه یه شب بعد از یه بحث طولانی  از سری ترفندهای زنانه در وجودم استفاده کردم و قهر ظاهری راه انداختم وو جناب همسر با ناراحتی از خونه ی ما رفت خونشون ...هرچند دلم راضی نبود ها ولی دلم میگفت که باید برم ...

فردای اونشب صبح زنگ زد و گفت خانم من اسممو دادم برا اربعین  منم گفتم خب بسلامت  اون بنده خدا هم گفت من چکارکنم تو از این حالت دربیای منم گفتم منم ببر ..منم باید ببری (هرچند چند روز پیش تویه فیلمه خانمه به آقا گفت :به شرط اینکه منم ببری جناب همسر فرمودند این مسخره ترین حرف دنیاس :(  )

اینگونه  بود که ماهم اسم خویش را در سامانه ثبت نام نمودیم و اماده ی سفر اربعین شدیم...

اولین مخالف های سفر سرسختترینشون خانواده ی همسر بودن  خصوصا بعضی خانم ها که احساسم میگفت از سر حسادت میگفتن خیلی سخت میگذره خیلی فلانی رفته گفته اصلا خوب نبوده ...

این حرف هارو در حالی میشنیدم که دوستام میگفتن خیلی بهشون خوش گذشته و بار معنویه خوبی رو پیش رو داشتن...

با تمام این حرف ها  من هیچ چیزی حالیم نبود و فقط خودمو تو اون مسیر میدیدم ...

قرارسفرمون رو با یکی از دوستایه آقای همسر به همراه خانمشون گذاشتیم .که با ماشینه ما بریم دم مرز شلمچه و بعد بریم اونطرف ..البته که قبل از هرچیزی بگم با کسی که نمیشناسید اصلا سفر نرید خصوصا سفر سنگینی مثل پیاده روی اربعین ...

خانم ایشون به صورت پیامکی به من اطلاع دادن که نهار با ایشون و منم گفتم تنقلات و میوه و چای توراه هم بامن...

اما چه میدونستم نهار رو رو دوش مادر شوهر بنده خداش انداخته  که درنهایت نتونسته بود درست کنه و ما تا 2 ظهر در به در دنبال یه رستوران بودیم و دیگه معده هامون با بیسکوییت و چای پر نمیشد  ..

بالاخره ما تونستیم یه رستوران خیلی خوب پیداکنیم  که هم با کلاس بود هم غذای اونروز ظهر خیلی چسبید  و گلاب به به روتون سرویس بهداشتی های تر وتمیزی داشت (اینو واسه این میگم که تو عراق دیگه چنین منظره ای ندیدیم تا خوده مرز ایران ) بعدشم خداروشکر کردیم که نهار ظهرو یادشون رفت  کتلت کجا وجوجه کجا خخخ///


تویه راه بحث سراین بودکه آقا بیایم و از مرز مهران بریم  همسر میگفت نه مهران شلوغه از همون شلمچه بریم  خلاصه بحث بود تااینکههههه  قرار شد از چزابه بریم !!!

رفیقه همسر با گوگل مپ راه رو نشون میداد و میرفتیم ولی از یه جایی به بعد احساس کردم داریم اشتباه میریم کاملا درست حدس زدم  همسر بیین راه زد کنار و از پلیس پرسید آقا تا مرز چزابه چقدر مونده طرف هم گفت : آقا اینجا میره مرز مهران اشتباه اومدی برگرد ....


خیلی خبر بدی بود چون آقایه رفیق به ما ادرسی که خودش میخواست رو داد تا با نظر اون بریم مهران ...خداروشکر زود فهمیدیم  این همه ی ماجرا نبود ب

گاهی وقت ها تکنولوژی هم با آدم روراست نیست بعد از اون وقتی به سمت چزابه میرفتیم تویه جاده ای افتادیم که هیچ ماشینی داخلش نبود  و تنها چیزی که تو تاریکی شب دیدم  تابلویی بود که نشون میداد شهید آوینی در این محل شهید شده ...

هرچی میرفتیم به جایی نمیرسیدیم حتی یه ماشین هم نبود جاده هم چراغ نداشت نگران خستگیه همسر بود و از یه طرف ناراحتیش از رفیقش ...

درنهایت رسیدیم به یه اردوگاه  که چندنفر با لباس نظامی خیلی با تعجب نگاهمون کردن ...

بعداز پرس و جو فهمیدیم که گوگل مپ واسه خودش چرت و پرت آدرس داده ا و مااگه یه کم دیگه میرفتیم وارد محدوده ی نظامی میشدیم که ورود کاملا بهش ممنوعه

اینم باز از برکت همسفریه عاقلمون بود که یعنی راه بلد ماشده بود....

  • ۹۶/۱۰/۰۳
  • عارفه بانو

نظرات  (۱)

  • رفاقت به سبک شهید
  • سلام دوست خوبم
    چقدر شیرین می نویسی بی صبرانه منتظرم بقیه اش رو بخونم
    ولی دلتنگی شدیدی اومد سراغم
    من همیشه سال ها جا میمونم
    خو ش به سعادتت که رفتی
    پاسخ:
    سلام خواهر گلم 
    ان شا الله  ...
    خدا نصیبت کنه بزودی و بعداز اون سال دیگه پیاده روی اربعین
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">