منزل لیلی

بادمجان ها !!!!.

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۰۷ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم...

 

یکهویی و غیرمنتظرانه همان دم دمای غروی زنگ زدن که شب میان تا کوله پشتیمون قرض بگیرن برای سفر اربعین....

من هم یک تعارفی برای شام زدم  که گرفت...

خلاصه  دویدم توی اشپزخانه و سریع برنج پیمانه کردم...

امین که تاچند لحظه پیش گیر داده بود قرمه سبزی بپز قرمه سبزی بپز و من هم درجوابش میگفتم ؛ نمیشه نمیشه قرمه سبزی آداب دارد.... 

ایستاد دم اشپزخانه و گفت:پس فقط برنج درست کن یه غذایی از بیرون میگیرم.....

بنظر بدنمیگفت...مهمان یهویی غذایه یهویی میخواد ...ولی با نظریاتم دراین باره چه کنم که گفته بودم : زن اگه زن باشه و بلد باشه جلو مهمونش غذا بیرون نمیذاره....

گفتم: خب اول برو میوه و یکم بادمجون و کدو بخر خورشت بادمجون میپزم اگه دیدیم یجوریه برو بخر تا کنارش بزاریم....

بالاخره نظراتمون یکی شد...

یک ساعتی طول کشید تا امین با کیسه های بادمجون و کدو و پیاز و گوجه وغیره اومد تو اشپزخونه.....

بادمجون هارو که دیدم تودلم گفتم:وای نگاه کناا بادمجون دلمه ای خریده .. چقدرم که گندن من تا کی اینارو سرخ کنم...

قرار بود شبمون یه شب خوب باشه باهم بریم بیرون حالا ببین اسیر چی شدیما.....

خلاصه با هزار بدبختی بادمجون های گرد و قلمبه رو پوست گرفتم و کوچیکشون کردم و روغن ریختم توی ماهیتابه تا داغ بشه که دوباره زنگ زدن...

_:میگم عارفه جون غذا که درست نکردی!!!!!

شصتم خبردار شد منصرف شدن با وارفتگی گفتم: نههههه 

_;عه چه خوب ما نمیتونیم بیام یه فرصت دیگه .......

البته که منظورم از این نه اون خیر نبود ..اون جنبه تعجبی نه بود..

حالا من مونده بودمو یک قابلمه چندنفره برنج دم کشیده و کلی بادمجان سرخ نشده و ......

این موقع شب هم نمیشد به کسی زنگ بزنی بیاد مهمونی ...

امین گفت:تو حالا بپز میریم میدیم به مامان منو و خواهرم اینا. 

منم که دیدم بد نمیگه سریع گفتم: اصلا نیت نذر امام حسین (ع) باشه...

با استقبال همسرم شروع به سرخ کردن یک عالمه بادمجان کردم و بعد از یک ساعت خورشت رو بار گذاشتم روی گاز....

امین که برای کاری بیرون رفته بود به گوشیم زنگ زد و گفت:خانم جان  غذارو اماده کن بریز ظرف بیارم خونه مادربزرگم...

من هم چشمی گفتم و ظرف هارو اماده کردم...

بعد ازاینکه نذرمون رو دادیم خونه مادربزرگ امین گفت:بندگان خدا هیچ غذایی نداشتن داشتن رب درست میکردن..

هیجانی گفتم: نه امین رب چیه خاله فرح فردا نذر داره داشتن نذر میپختن...اخی ببین چه قسمتی بوده این بندگان خدا روزیشون این بوده . .

اصلا این غذا رو خدا خواسته که ما برای اونا بپزیم....

+++خداروشکر که اسراف نشد 

++خداروشکر که نذر قسمتمون شد تا قبل اینکه محرم تموم بشه

+یه سری اتفاق همیشه میوفته که ما از باطنش بی خبره بی خبریم 

 

  • ۹۸/۰۷/۰۲
  • عارفه بانو

نظرات  (۲)

# اتفاق هایی که از باطنشون بی خبره بی خبریم !

  • بانوچـه ⠀
  • نذرتون قبول عزیزم

    پاسخ:
    ممنونم قبول حق :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">